شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

سرزمین من

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

شنود

نمی دانم دوباره چه راز است

شنیدن صدای گام هایی

دوباره از انتهای اردیبهشت

اینجا خزان است

و کنون وقت آمدن

و آن گام ها

آن صدا

از جنس رفتن است

یارم

نمی دانم کدامین شعر عاشقانه بود

نمی دانم کدامین عطر دلانگیزی که در عالم هستی دیده بودم

کدام نرگس شادابی

کدامین هدیه بهر شما لایق بود

حصل چهل سال انتظارت را

فارغ از رنج ها

همه آنچه خوبی جهان است

با تو تقسیم کنم

عشق ها ورزم

آزمون نهایی من

و فقط عشقی بجا مانده از زمستانی سنگین و سرد

جوانه ات خواهم شد

مرورگر ورق ورق دوست داشتن تو

دلم گرفته


دلم رفته تر از آسمان ابری شماست
در این شهر غم زده آفتاب کجاست؟

سکوت منجمد کوچه های دلتنگی
در انتظار حضور عاشقانه شماست

خبر دهید که مجنون رسوایی اینجا
هنوز خانه بدوش است ودر پی لیلاست

اگر چه در پی گمشتگی می دوم اما
جمال حضرت دوست در آئینه دلم پیداست

بی قراری ، اعتراض و فریاد عدل خواهی
نشان موج و خروش و تلاطم دریاست

آنچه نامش بی وفائیست و تحقیر یاران
بچشم حقیقت بین عاشقان زیباست

دلخوش بدار و بمان در این هزار حالی
کلید گنج محبت به دستان مولاست

خیزش

به پا خیزید ، به پا خیزید ، ای ز جان بگذشته ها در ره حق

ای فرزندان سیم خاردار و میدان مین

ای نسل قربانی آدم

ای چهله ننگ ، وابستگی ابلیس بر جبین

ای میراث داران آگاهی ، اعتراض ،

ای در صف حق ایستاده

عیان شده لشکر ابن سعد و لشکر سبز حسین (ع)

وقتی خصم هر چراغی و نور الهی را به ستیز می خیزد

به هر ندای حق جویی به هر نصیح ناصح، به هر نهی از منکر

حکم خاموشی دهند. بی دادگاه است گویا

ای قضات و بانیان مرگ ها ، دار ها

ای به نام حق بر ستیز حق قسم خورده

عاشوراییان ، مردمان سرزمین ، اقوام برادر و فرزند و نواده ، اهل آریایی

وقت ایستادن و برچیدن بساط ظلم است

وقت ترس دشمن از توست

چهچهه پرستوی حقیقت ، گوییا از جهان واپسین ، از عالم بالا نزدمان بود

بپا خیزید یکایک همچو دانه های این باغ

درس عبور سخت باغ

این زمستان

در خواب گشتم

در خواب گشتم

در پائیزی سرد

شیشه احساس را ،نا بخردانه بشکستم

در خواب بودم

که طوفان بر ساحلم زد - باز غم دوست آتش بر خرمنم

در پائیزی تلخ

آنچنان ترسی بر جان دارم همیشه.

هراس از کوچ پرستوی این خانه

هرگزم نیست تاب سفرت

ای همسفر دلباختگی های قرن


در خواب بودم

نابخردانه سنگ بر کبوترها زدم

ترسم که ....

ترسم نیایی سوی تنهایی اینجا

دیگر نیستم اگر دیر باز آئی

نادم و سرگشته با خروار درد خویش

ایمان دارم به قلب پاک صحرائیت

ساحل آرام دل - اینجا دشتی تشنه می گرید

این جزیره تنها در حسرت صدای امواجت

من هستم باز در حسرت باران

چون خاکستر تشنه

1